«آیه» در دفتر خاطراتش از ترس و دلهرههایش مینویسد. او همۀ مشکلات و خواستههای همسرش «روزبه» را قبول میکند. مسئولیت رساندن نامهها و اعلامیهها با آیه است. همسایگی با پاسگاه کلانتری او را بسیار میترساند. آیه جمعهای را به یاد میآورد که به دست مأمورین افتاد و حالا بعد از چند سال جمعۀ سیاه دیگری رسید و عدۀ بسیاری از مردم کشته و یا دربند شدند و این موضوع اضطراب آیه را بیشتر کرده است. او از این میترسد که آنها هم مثل امیر توسط خبرچینان، به مأمورین ساواک معرفی شده و دستگیر شوند تا اینکه یکی از دوستان سابق امیر و روزبه، یعنی «اصغر محتشم» وارد داستان میشود...