دایی حمید در یک هتل جنگلی در شمال کشور کار میکند. نیما شنیده است که بزبز قندی و بچههایش در این منطقه زندگی میکنند. او در پی کشف این راز به جستجو میپردازد. پیگیری نیما و کمکهای نوشین و دایی حمید، رازِ زیبا، جادوگر و صاحب هتل را فاش مینماید. زیبا، شنگول و منگول و حبه انگور را به بند کشیده و قصد دارد جنگل سرسبز را به کمک گرگ بدجنس خشک نماید...