دلگیرم از دشتی که آهویی ندارد
از آسمانی که پرستویی ندارد
خورشید میداند که در تاریکی من
این خانه غیر از ماه بانویی ندارد
با گام لرزان میرود مولا به سویش
میداند اما چشم او سویی ندارد
دردیست در جان و تن زهرا که آنهم
غیر از شهادت هیچ دارویی ندارد
ام ابیها یا زهرا
در خانه دیگر رد پای آسمان نیست
دیگر کسی دستی به پهلویی ندارد
این باغ دیگر در هجوم خشکسالیست
این باغ دیگر یاس خوش بویی ندارد
او مرکز پرگار عالم هست و بی او
برج ولایت برج و بارویی ندارد
بیچاره آن شهری که از او بیخبر ماند
بیچاره آن شهری که چون اویی ندارد
دنیا همیشه شرمگین لطف زهراست
دیگر برای رو زدن رویی ندارد
ام ابیها یا زهرا