از کوچیکیم کبوترشدم برای حرم
سایهبون سرم بود گلدستههای حرم
آب و دونهام رو داده، هوامو داشته بی بی
رو زخم بال خستم، مرهم گذاشته بی بی
همسایه علیک سلام
همسایه دوایی برام
همسایه سایهات مستدام
با همین چشمهای خود دیدم زیر باران بیامان بانو
در حرم قطره قطره میافتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده است چادرت خیس میشود اما
بخدا گریههای من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکیام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان بانو
یادم میاد با عشق و شور میاومدم توی حرم
دستمو میذاشت رو سینهام این جوری میگفت مادرم
طبیب دردام اینجاست دم مسیحام اینجاست
دار و ندار قلبم تموم دنیام اینجاست
آب و دونهام رو داده هوامو داشته بی بی
رو زخم بال خستم مرهم گذاشته بی بی
همسایه علیک سلام
همسایه دوایی برام
همسایه سایهات مستدام
باز هم مثل کودکی هر سو میدوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژهها آهو گفتم آهو و ناگهان بانو
شاعری در قطار قم، مشهد چای میخورد و زیر لب میگفت
شک ندارم که زندگی یعنی طعم سوهان و زعفران بانو
اونیکه رو دست همه عطرهای این عالم زده
شمیم سوهان حرم با زعفرون مشهده
اینجا رضا آباده شبیه گوهرشاده
ضریح این بانو چون پنجرۀ فولاده