مرد بود از نسل مردان خدا
بی محابا، با شرف، بی ادعا
هرگه از کاخ سیاه آمد پدید
با هزاران نوچهاش دیو سپید
رستم دستان ما آماده بود
هفتصد خوان برایش ساده بود
موش میشد گرگ هار گردنه
او که میآمد به میدان یک تنه
فمنهم من قضی نحبه
به پایان برد پیمان را
به میدان رفت مردی که
نشان شد مرد میدان را
اشارت دارد انگشتش
که کل یوم عاشوراست
که احلی من عسل بی شک
مرام حاج قاسمهاست
راه او دین بود و آیینش عمل
یادگار مردهای بی دغل
مرد سخت خاکریز خون و درد
هر نفس همسنگر مردان مَرد
باز شد در آتش و خون بال او
آسمان آمد به استقبال او
رقص جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند