مثل ستاره میدرخشیدی
برق نگات حیرتآور بود
اونروز لبخند روی لبهات
از هر زمانی واقعیتر بود
مثل یه سیب سرخ از شاخه
تو دامن هر باغ افتادی
پیراهن خونیت پیدا شد
انگشترت رو دست کی دادی؟
گُل کرد بغضی که توی گلو داشتی
آخر همونی شد که آرزو داشتی
قلب زمان وایساد گوش زمین کر شد
اون روز با نبضت دنیا معطر شد
رفتی نمیره اما از یادم
کاری که با قلبم نگاهت کرده
من شک ندارم وقتی میرفتی
زهرا خودش شخصأ دعات کرده
واست تا تونستم دعا کردم
حرف تو هی هرچند سالی بود
اول تا آخر یاد تو بودم
تو روضه خیلی جات خالی بود